شیرین زبونی ها
چند تا از شیرین زبونی هات که شمال بودیم 1. عمه جون مشغول گردگیری بود پرنیان : عمه اگه می خوای خسته نشی خودتم به خودت کمک کن عمه : 2. پرنیان کفش نوی عیدش روو اورده به خاله زهرا نشون میده خاله : چه کفش قشنگی ، برای جانان هم میخری؟ پرنیان: جانان هر وقت بزرگ شد اندازه من شد من براش میخرم خاله: برای من چی؟برا من می خری؟ پرنیان : هر وقت کوچیک شدی اندازه من شدی برات می خرم خاله : 3. پرنیان خطاب به خاله جون پرنیان : خاله من وقتی اندازه جانان بودم چهار دست وپا میرفتم خاله : نه از جانان یه کوچولو بزرگتر بودی پرنیان: با حالت متفکرانه اره از کوچیک تر یه کم بزرگتر بودم. * پرنیان به طور خیلی ج...
نویسنده :
لیلا
0:48
کودک من
کودک من این روزها تغیراتی در وقت گذرانی های دو نفره ( من و تو ) و سه نفره مان ( من و تو و بابا) ایجاد کرده ایم و صدای خنده های شیرینت بیشتر و طولانی تر در هوا پراکنده میشود هیچ چیزی زیباتر و مهم تر از خنده های تو نیست بند بند جان مادر ! تو فقط بخند . بخند و بخند و بخند همین مرا بس ! ...
نویسنده :
لیلا
0:51
بر تو عاشقم
پ ن : در درست کردن پپا وو جورج پرنیان نقشی نداشت ، خودم به تنهایی درست کردم ولی بقه کاردستی ها مشارکتی بود رنگین کمان : بریدن ابر و چسبوندن پنبه و چسبوندن رنگ های رنگین کمان به عهده خودش بود ماهی ها : من نقشی نداشتم به جز مرحله آخر حلزون هم متحرکه ، از جایی ندیدم ، ابتکار زدم پ ن 2 : عکس پرنیان مربوط به اسفند 93 در نمایشگاه گل شمال ...
نویسنده :
لیلا
12:51
این چند ماه
*پارت اول حدودا سه ماهی بود که رفته بودیم شمال ، البته فقط من و پرنیان (بابا رضا رفته بود ایلام برای کارش) حدودا اواخر فروردین برگشت اهواز و ما هم اواسط اردیبهشت تشریف فرما شدیم ... *پارت دوم روز پدر چون شمال بودیم از پرنیان فیلم گرفتم که به بابایی تبریک میگه و میبوستش و برای بابا فرستادیم *پارت سوم سه شنبه صبح که رسیدیم اهواز و در خونه رو باز کردم ، هنوز کفشمو در نیاورده بودم که دیدم خونه مثله دسته گل بود و یه شاخه گل رز قرمز زیبا هم روی اپن بود ...نیش مبارکمان تا بناگوش باز شد غروب که همسر محترم اومدن خونه کادوی روز پدر رو در فضایی بسیییار رومانتیک تقدیمشون کردم(چون ب...
نویسنده :
لیلا
1:35
اولین نامه ام به تو
خورشید کوچکم برای تو می نویسم برای تو که با آمدنت دنیایم را رنگی تر کردی که با آمدنت قلبم از عشق لبریز شد خورشیدکم قشنگترین صدابرایم صدای قدم های کوچک توست وقتی برای کشف دنیای اطرافت می دوی زیباترین آوا صدای توست وقتی با لحن دلنشینت برایم آواز می خوانی ناب ترین لحظه برایم وقتی است که مرا مهمان آغوش کوچک و پرمهرت می کنی خورشیدکم گاهی که از زمین و زمان شکایت داری و گریان خودت را در آغوشم می اندازی خواسته ات را میدهم و گاهی دریغ میکنم که بدانی همیشه همه چیز بر وفق ...
نویسنده :
لیلا
16:36
درس هایی برای زندگی
در کنار همه ی آموزش های علمی و مهارت های اجتماعی که به دخترم یاد میدم ، تصمیم گرفتم چیز های مهم تری هم بهش یاد بدم یک چیز مثل زود قضاوت نکردن یا اصلا قضاوت نکردن دیگران چند ماهی بود که همسایه های جدیدی آمدند احساس ناخوشایندی به آقای همسایه داشتیم ، پاهاش رو روی زمین می کشید و سر و شانه هایش جلوتر از خودش بودند موقع قدم زدن ، داخل آسانسورهم خیره میشد به ادم با لحن کشداری حرف میزد تقریبا مطمعن بودم که معتاده ،ازاین معتادهای معمولی هم نه ،از ان حرف ایی ها اما یک شب همسرم امد و گفت میدونی چرا آقای همسایه اینطوریه؟ گفت جانبازه یخ شدم ، خیلی خیلی ناراحت شدم بعله، زود قضاوت کرده بودیم . . . امشب...
نویسنده :
لیلا
0:01