شیرین زبونی ها
چند تا از شیرین زبونی هات که شمال بودیم
1. عمه جون مشغول گردگیری بود
پرنیان : عمه اگه می خوای خسته نشی خودتم به خودت کمک کن
عمه :
2. پرنیان کفش نوی عیدش روو اورده به خاله زهرا نشون میده
خاله : چه کفش قشنگی ، برای جانان هم میخری؟
پرنیان: جانان هر وقت بزرگ شد اندازه من شد من براش میخرم
خاله: برای من چی؟برا من می خری؟
پرنیان : هر وقت کوچیک شدی اندازه من شدی برات می خرم
خاله :
3. پرنیان خطاب به خاله جون
پرنیان : خاله من وقتی اندازه جانان بودم چهار دست وپا میرفتم
خاله : نه از جانان یه کوچولو بزرگتر بودی
پرنیان: با حالت متفکرانه اره از کوچیک تر یه کم بزرگتر بودم.
* پرنیان به طور خیلی جدی فک میکنه که بزرگ ترها یا خودش بعدا دوباره کوچیک می شن
* خونه هر کسی هم که که میرفتیم ،کلی از لوستر و فرش و دکور خونه شون تعریف میکرد و از آشپزی خانم خونه هم همینطور و به طرز عجیبی بلد بود چطور خودشو تو دل صاحبخونه جا کنه
پ ن : عکس مربوط به سه شب پیش هست . با کمک پرنیان کیک پختیم
پ ن : تعداد تولد هایی که در یک هفته در خونه ما گرفته میشه از تعداد تولد های سالانه خیلی از خونه ها بیشتره