فصل خوب کودکی

تولد سه سالگی ات پیشاپیش مبارک !

1394/1/13 21:54
نویسنده : لیلا
364 بازدید
اشتراک گذاری

هفت روز دیگر تولد سه سالگی ات است

هفت روز دیگر تولد مادر شدنم

لحظه لحظه ، نفس نفس خدا را شکر می کنم ، از نعمت بودنت ، از نعمت سالم بودنت

هر روز عاشق تر می شوم ،هر روز عاشق ترم می کنی

صبح هایم از بوسه هایت رنگ می گیرد و شب هایم از بودنت عطر آگین

.

.

.

جای امن نفس هایت ، آغوشم

جای امن دست هایم ،موهایت

جای امن نگاهم ، چشم هایت می شود و هر لحظه  از وجودت عاشق تر میشوم و خدا را هزاران هزار بار بوسه باران می کنم که مادر دختری چون تو هستم .

10 فرودین 94

پسندها (1)

نظرات (3)

مجید
14 فروردین 94 0:09
سلام... مدتهای زیادی بود که از دنیای مجازی فاصله داشتم و امشب بعد از آنهمه وقت که فرصت گشت و گذار در این فضا نصیب لحظه هایم شده بود ، تصمیم گرفتم یک یا چند وبلاگ از فهرست وبلاگهای بروز شده را بصورت اتفاقی مطالعه کنم که با همین تصمیم به این وبلاگ راهنمایی شدم .... از آخرین مطلب اتان بخوبی می شود دریافت که چندروزی بیشتر تا سومین سالروز لحظه های تولد کودک اتان باقی نمانده است...شایسته و بایسته می دانم این لحظه ها را و همچنین نخستین ثانیه های تولد کودک دلبند اتان را از صمیم قلب شاد باش بگویم و آنگاه لحظه هایی را همراه و همنفس آرزوهای بانویی بشوم که اینهمه احساسهای خوب را در چند جمله ی کوتاه ، اما با یک دنیا مهر و عطوفت مادرانه ، در دیوارهای این خانه نقاشی کرده است ....نقاشی هایی که اگرچه عطر لطافتشان در تمام دیوارهای این خانه پیچیده است ، اما از همین آخرین مطلب نیز به تنهایی می شود به لحظه های روشنی پی برد که بیقراری های یک مادر را فاش می سازند....بیقراری های مادری برای رسیدن لحظه هایی شاد و آغاز یک تولد..... لحظه هایی که اگرچه هنوز تا آمدن اشان هفت روز باقی مانده است ، اما می توان تصور کرد که حتی از چندین روز قبل تر از امروز در خیال بانو آمده اند و لحظه های بیقراری را برایش تحمیل کرده اند...حتی شاید کار سختی بوده است تا بانو در تمام این روزها بتواند از احساسات شیرین و شگفت انگیزی که در درون دلش می جوشند ، تا به امروز چیزی را در اینجا ننویسند.... اجازه می خواهم بیشتر از این در توصیف لحظه های بی قرار اما شیرین مادرانه ی شما ننویسم بانو . چرا که ایمان دارم هرچقدر هم بخواهم ادعا کنم اینچنین لحظه هایی را بخوبی درک می کنم ، اما واقعیت این است که نه تنها نمی توانم احساسات مادرانه ی یک زن را در مورد کودک اش بخوبی درک کنم ، بلکه اگر هم می توانستم، لا اقل در اینجا و با واژه های بی بضاعتی که دارم هرگز توصیف خوب و کاملی را نمی توانم بنویسم ... بگذریم... با لحظه های شادمان اتان همراه می شوم بانو و دستهایم را بطرف آسمان بالا می گیرم تا از صمیم دل و با تمام وجود برای کودک اتان و برای خود اتان آرزوهایی را بنویسم ....پس اجازه می خواهم تا چشمهای واژه ها را در چشمهای اتان بدوزم تا حوصله ی مهربان یک مادر را به لحظه های التهاب و اضطراب وازه هایی بیاموزم که اکنون بشکل آرزوهایم از مقابل دیدگان اتان عبور می کنند.....آرزوهایی که صمیمی اند ....آرزوهایی که از ته دلم برخاسته و با نوک قلم مجازی ام نوشته می شوند ...پس آرزو می کنم لبخند را که همیشه پذیرا باشید چون میزبانی محترم ....آنگاه آرزو میکنم به معنای واقعی کلمه ....آرام باشید.....آرام بگیرید....به معنای واقعی کلمه ....خوب باشید.. ..خوب باشید آنگونه که دلتان میخواهد... نیز برای شما و برای کودک اتان آرزو می کنم تا داشته باشید لحظه هایی را که نغمه سرایی می کنید ، پای می کوبید و بی پروا می خندید .... برایتان دلی را آرزو می کنم که از جنس آسمان است و آرامشی الهی دارد...شوق نفس کشیدن را می خواهم در حالیکه کنارتان هستند تمام آنهایی که شما را دوست دارند و دوست دارند در کنارتان باشند ...آنهایی که شما نیز آنها را دوست دارید و دوست دارید که آنها در کنارتان باشند...... برای تمام زندگی اتان دقایق و لحظه هایی را می خواهم که معصوم و پاک آفریده می شوند و روزهایی غزل گونه را خلق می کنند.....برای خاطره هایتان نگاه زیتون عشق را می خواهم که بی تابی نفسهایتان را در حاشیه سبز و آرامشی از تعلق امید می ریزد ........آرامشی پر از احساس طعم شیرین امنیت...امنیت برای نفس کشیدن...برای زندگی کردن...برای نگاه کردن...برای خندیدن ... برای احساس شادمانی کردن....برای کشیدن دست نوازش به موهای نرم و لطیف کودک اتان....برای لمس خوشبختی... در کنار این امنیت , همچنین برایتان طعم امن خداوند را می خواهم بانو ...طعم امن خداوند تا مرزهایی بی نهایت... ....تا روزهایی پر از امنیت ـ و زایش نفسهای یک مادر ، و آرامشی روییده و بالیده از نفسهای یک فرزند.......تا روزهایی باشکوه.....تا حرمت ساده عشق .......تا سجود و ربّیَ الاَعلی!... عذرخواهی می کنم که نوشته هایم تا اینقدر بلند و طولانی شدند....با آنکه می دانم ممکن است حوصله ی خواند اتان سر برود ، اما اجازه می خواهم تا در مورد زیبایی مطلب اتان نیز چند خطی را اینچنین بنویسم : بانو از فحوا و محتوای چند سطر کوتاهی که نوشته اید، می شود رابطه ها و لحظه های شیرین مادری را دریافت که با نفسهای گرم و دلنشین کودک اش روییده می شوند و کران تا کران دلش را مملو از لذت روانبخش نسیم می سازند....نسیم عشق...نسیم محبت....نسیم زندگی....نسیم یک احساس....چیزی مثل خود خود زندگی.... بهمراه موج و اوج یک لبخند ....چیزی مثل خوشبختی ...چیزی مثل یک طعم ....مثل طعم امنیت....امنیتی که فرصت خوبی را نصیب خیالهای بانو می سازد تا هجاهای یک ترانه را در سکوت لحظه های کسی آواز بخواند......کسی شبیه زیباترین خیال...کسی که بودنش کافی ست تا در تمام ثانیه های زندگی ، آرامشی خارق العاده در زندگی بانو فرا بنشیند....کسی که خشت خشت این خانه را زنی با تمام وجودش و با نام پرنیان خویش بنا نهاده است....کسی که در پی پروانگی های یک مادر ، تا چند روز دیگر ، کودک سه ساله ای می شود و تصور چندان سختی نخواهد بود که آنروز چگونه بوسه های مادرش خلصه های عاشقی را از آستین چشمهای او بر می دارند....کودکی که پای دلبستگی و وابستگی های زنی را در تعلق خویش گرفته است با مقدس ترین واژه ی عشق....واژه ی مقدسی بنام مــــــــــــادر.....مـــــــــــــــادر...... یک مادر .....و فرزندی که نفسهایشان عاطف و معطوف هم شده اند تا ظرافت روزهای تولدش را حتی در این مجاز و در میان وبلاگ با واژه ها جشن بگیرند....واژه هایی که خیالم را شیرین می کنند و مرا تا روزهای دور و تا روزهای کودکی ام می کشانند...واژه هایی با تمام مهر و عاطفه های یک مادر...واژه هایی که اغراق نخواهد بود اگر بگویم که در نظرم بی نظیر و مقدس اند...واژه هایی که به پاس و احترامشان تمام تصور و خیال خود را برای لحظه ای به این مجاز می کشانم ....آنگاه کلاه از سر بر می گیرم و روبرویتان تمام قد می ایستم و حرفهای طولانی ام را با نوشتن دوباره ی واژه های خودتان به پایان می برم: "جای امن نفس هایت ، آغوشم جای امن دست هایم ،موهایت جای امن نگاهم ، چشم هایت می شود و هر لحظه از وجودت عاشق تر میشوم و خدا را هزاران هزار بار بوسه باران می کنم که مادر دختری چون تو هستم . 10 فرودین 94"
لیلا
پاسخ
خیلی غافلگیر شدم از اینهمه دقت و حوصله ، ممنون بابت دعاهای خوب و قشنگتون منم برای شما دعا میکنم سال خوبی داشته باشید همراه با دل خوش و تنی سالم
مامان راحله
19 فروردین 94 18:44
نه ماه انتظار و یک عمر نگرانی ... حس آزاد دخترانه را به مهر مادری دادن بزرگترین ایثار یک زن است ...! پیشاپیش روزت مبارک
لیلا
پاسخ
ممنون گلم
ĸoѕαr
27 فروردین 94 13:24
___♥♥♥ __♥♥_♥♥ _♥♥___♥♥ _♥♥___♥♥_________♥♥♥♥ _♥♥___♥♥_______♥♥___♥♥♥♥ _♥♥__♥♥_______♥___♥♥___♥♥ __♥♥__♥______♥__♥♥__♥♥♥__♥♥ ___♥♥__♥____♥__♥♥_____♥♥__♥ ____♥♥_♥♥__♥♥_♥♥________♥♥ ____♥♥___♥♥__♥♥ ___♥___________♥ __♥_____________♥ _♥_____♥___♥____♥ _♥___///___@__\\__♥ _♥___\\\______///__♥ ___♥______W____♥ _____♥♥_____♥♥ _______♥♥♥♥♥ سلام وب شماعالیه من وقتی عکس کودک شمارو میبینم فکر میکنم اجی وبرادر خودمه راستی به وب منم بیایید واگه موافق بودیید تبادل لینک هم بکنیم مرسی