دوست با مرامم آرزوست
همین لحظه که در اتاقم در خانه پدری محبوس شده ام می نویسم وقتی خواب بودم مهمان آمد ، نمیدانم چند ساعت یا جند دقیقه شده ، ولی حالا که بیدار شده ام و نیاز مبرم به دستشویی رفتن دارم نمیخواهم با قیافه ی بسیار خواب آلود در این ساعت بیربط به خواب شبانه روز عرض ادب کنم به مهمنان
حدودا هفت سال است که برادرم از ایران به سرزمین آرزوها - امریکا - رفته
عین این هفت سال را دوست بامرام کرمانشاهیش ، به خانه ی پدری ما آمده به مادرم میگوید شما را که میبینم مقداری از دلتنگیم برای مهدی کم میشود ، منظورش به شباهتشان است
حسودیم میشود ، یک حسودیه دلچسب و خوووووب کاش من هم یک دوست تا این حد بامرام داشتم ، که حتی با و جود نبودنم ، با وجود اختلاف سنی بسیار زیادش با پدر و مادرم ، ساعت ها هم کلامشان میشد تا دلتنگیش را بکاهد
پ ن : به خدمت مهمانان عزیز رسیدم و از هم صحبتی مجدد با دوست برادر و همسر مهربان و کودک نازنین شان لذت بردیم