این روزها...
این روزها پرنیان دنیای کوچک ما وقتی خوشحال میشه، لپ های منو از دو طرف با دستای کوچولوش میکشه و میگه گلی گلی گلی
با تلفن های خیالی دقایقی طولانی صحبت میکنه و میگه دوست دارم، عاشقتم و گوشی رو بوسه بارون میکنه، بعد به من نگاه می کنه و آروم (جوری که کسی پشت تلفن هست نشنوه) میگه باباس، بعد از کمی صحبت میگه ات شد یعنی قطع شد
تو ماشین تو خونه ، اتوبوس، تاکسی هر جا آهنگی پخش میشه بعد از تموم شدن میگه تموم شد که بیشتر به دووش شبیه تا تموم شد
این روزها ی ما جور خاصی نمیگذره، بابا ی مهربون دخترم که پیش ما نباشه (در واقع ما پیشش نیستیم)روزهای ما نمیدونم چه جوری راه شب رو پیدا میکنه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی