فصل خوب کودکی

پرنیان آشپز میشود!

چند وقتیه که تو خونه ما شیرینی و کیک زیاد پخته میشه و پر واضحه که پرنیان هم سهم پر رنگی تو تمام مراحلش داره   و تو تمام مراحل در حال چشیدنه همه چیزه     بعد از پختن کیک روی همشون شمع میزاریم و شعر تولد میخونیم حتی گاهی روی آخرین برش از کیک بارها و بارها شمع میزاریم و دخترم کیف میکنه علاوه بر کیک چیزهای دیگه هم میپزیم یکی از اون ها پیتزاهای آب نباتی بود!   خوردن کیک ها و شیرینی ها و غذاها از دستان کوچک تو طعم بهشت می دهد...       ...
24 مرداد 1393

پرنیان خیاط میشود!

چند باری به انتهای نی کاموا می بستم و مقوایی که پانچ شده بود رو بهش می دادم تا از سوراخ ها رد کنه و دوخت ابتدایی انجام بده ، دیگه فکر کردم بد نیست سوزن واقعی (سوزن روبان دوزی که نوکش گرده) و نخ بدم دستش تا بدوزه البته روی فوم. یه خط کشیدم و نقطه هایی رو مشخص کردم،به نظرم به نسبت سنش (28 ماه) عالی بود. ...
24 مرداد 1393

پرنیان باغبان میشود!

خیلی وقت بود که میخواستم یه برنامه گل بازی برای پرنیان ترتیب بدم.دومین روزی که شمال بودیم بدون اینکه من بفهمم یهو غیب شد و سروصداش هم در نمیومد تا اینکه دیدم پابرهنه رفته تو حیاط پشتی و با بیلچه و سر وکله افتاده به جون باغچه! حالا بیل نزن کی بزن؟!   روزهای بعد هم دل از عزا درآورد     بعد هم خستگی در کرد!   ...
21 مرداد 1393

اتوبوس،اتوبوس،اتوبوست مبارک!

ما چند روزی رو شمال بودیم،برای برگشت برخلاف همیشه که از فرودگاه ساری میومدیم،اینبار از تهران بلیط داشتیم. از اونجایی که از علاقه پرنیان به اتوبوس با خبر بودیم.مسافت شمال تا تهران رو با ایران پیما اومدیم. پرنیان کلا یه بار سوار اتوبوس شده بود که خیلی کوچیک بود و یادش نمیومد.ولی اینبار که بهش گفتیم میخواهیم با اتوبوس بریم از صبحش خیلی خوشحال شد هی پشت هم اصرار میکرد زودتر بریم،از جلوی در تکون نمیخورد میگفت زودتر وسایلتو جمع کن بریم  به هر حال ساعت دو شد و ما رسیدیم ترمینال و پرنیان با دیدن اتوبوس از شدت خوشحالی پاهاشو میکوبید به زمین،بالا پایین میپرید و به صورت خود جوش میخوند اتوبوس،اتوبوس،اتوبوست مبارک! البته بعد از یه ...
19 مرداد 1393

شیرینیه زندگیمی

امروز داشتم وسایلمو جابه جا مبکردم که درحین کار یه آه بلند کشیدیم پرنیان : خسته شدی من : نه مامانی، گرممه پرنیان : کولر بزنم من دبگه ضعف کردم اینجا، دلم میخواد اینوقتا بچلونمت عزیییزم یک ماهی میشه به ش یاد دادم کدوم دکمه روی کنترل کولر رو خاموش روشن میکنه از ته دل کیف میکنه وقتی بهش میگم کولر  رو خاموش یا روشن کن
13 تير 1393

تولد دو سالگی

این اولین پست مستقیم من در نی نی وبلاگه تا اینجا از وبلاگ قبلی که در بلاگفا بود انتقال دادم مدت زیادی ننوشتم،تو این مدت اتفاقاتت زیادی افتاده که یکی از اون ها تولد دوسالگی پرنیان بود. دو تا تولد شمال گرفتیم،چون تعداد زیاد بود و عید و ... نشد که یه تولد باشه و بنابر این یه تولد خونه مامان من و یه تولد خونه مامان همسرم گرفتیم:) و اما تولد اصلی روز 17 فروردین بود که خونه خودمون یعنی اهواز گرفتیم و چون تا اون موقع فقط یه دوست خوب داشتیم و تولد دخترگلشون ما اهواز نبودیم واسه همین این تولد هم تولد پرنیان بود و هم تولد هستی جان   زحمتت تزیین با دوست خوبم مرضیه جان بود      متاسفا...
9 تير 1393

این روزها...

این روزها  پرنیان دنیای  کوچک  ما وقتی خوشحال میشه، لپ  های منو از دو طرف با دستای کوچولوش میکشه و میگه گلی گلی گلی   با تلفن  های خیالی دقایقی طولانی صحبت میکنه و میگه دوست دارم، عاشقتم و گوشی رو  بوسه بارون میکنه، بعد به من نگاه می کنه و آروم (جوری که کسی پشت تلفن هست نشنوه) میگه باباس، بعد از کمی صحبت میگه ات شد یعنی قطع شد تو ماشین تو خونه ، اتوبوس، تاکسی  هر جا آهنگی پخش میشه بعد از تموم شدن میگه تموم شد که بیشتر به دووش شبیه تا تموم شد این روزها ی ما  جور خاصی نمیگذره، بابا ی مهربون دخترم که پیش ما  نباشه (در واقع ما پیشش نیستیم)روزهای ما  نمیدونم چه جوری راه شب رو پیدا...
5 تير 1393

کاشکی فقط گاهی

کاشکی فقط گاهی " خدا" به شکل آدمی میشد   یا شبیه چیزی که در مخیله ام بگنجد کاشکی فقط گاهی خدا  دست داشت ، تا بند بند انگشتانش را  می بوسیدم، تا بند بند وجودم آرام میگرفت کاشکی فقط گاهی خدا "آغوش" داشت  تا پناهی میشد برای وقت های دلتنگیم ، مثل آغوش من برای کودکم کاشکی فقط گاهی ... لیلا
5 تير 1393